مسافری نزدیک شهر بزرگی از زنی که کنار جاده نشسته بود پرسید: " مردم این شهر چگونه اند؟" زن گفت:" مردم شهری که از آن آمده ای چگونه بوده اند؟"
مسافری نزدیک شهر بزرگی از زنی که کنار جاده نشسته بود پرسید: " مردم این شهر چگونه اند؟" زن گفت:" مردم شهری که از آن آمده ای چگونه بوده اند؟"
دو راهب که مراحلی از سیرو سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگری سفر می کردند سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضا کرد که کمکش کنند.. یکی ار زاهبان بی درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و و پر از مهر به ما می خندد!
با زمینی را که دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت!
همیشه پیش خودم می گم یه خدای خوبی دارم که می تونم نموم دردامو بهش بگم، یه خدای خوبی که نمی ذاره هیچکس رازمو بفهمه و آبرومو نمی بره.
نمی دونی چه ذوقی داره وقتی شبا موقه یه خواب باهاش درد و دل می کنم یا وقتی سحرا که هنوز هوا گرگ و میشه به عشق نماز پا می شم.