*رو به رویم بودی، گرمی دستانت دست من را حس کرد، یک تبسم بر لب، قصه ها ساخته بود،
بازوانت همه چیزم شده بود،
و نگاهت گاهی آنقدر نورانی که چراغم شده بود.
*خداجافظ پرده نشین محفوظ گریه ها
حالا دیدار ما به نمی دانم آن کجای فراموشی، دیدار ما اصلا به هوای هز چه بادا باد، دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند.
دیدار ما به همان سرعت معلوم و دلنشین تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید...
تا چراع و شب و ستاره ها بدانند که دیگر ملالی نیست و دیگر سفارشی....