سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

مسافر

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۵۹ ب.ظ

مسافر راه افتاد و رفت تا به دنبال خدا بگردد و گفت تا کوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.

نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود. مسافر با خنده رو به درخت گفت:" چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن. "و درخت زیر لب گفت:" اما تلخ تر آن است که بروی ولی بی رهاورد برگردی. کاش می دانستی آنچه در جستجوی آنی همین جاست."

           

مسافر رفت و گفت:" یک درخت از روح چه می داند؟ درخت پاهایش در گل است او هیچ گاه لذت جستجو را نخواهد یافت." و نشنید که درخت گفت:" اما من جستجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی ندید چز آن که باید دید."

مسافر رفت و کوله اش سنگین بود. هزار سال گذشت. هزار سال پرپیچ، هزار سال بالا و پست.....

و مسافر بازگشت.... رنجور و نا امید. خدا را نیافت امام غرورش را گم کرده بود.

به ابتدای جاده رسید. جاده ای که روزی از آن آغاز کرده بود.

درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایه اش نشست تا کمی استراحت کند.

مسافر درخت را به یاد نیاورد اما درخت او را شناخت. درخت گفت:" سلام مسافر. در کوله ات چه داری؟ مرا هم مهمان کن."

مسافر گفت:" بالا بلند تنومند، شرمنده ام کوله ام خالی است."

درخت گفت:" چه خوب وقتی هیچ چیز نداری همه چیز داری. اما آن روز که می رفتی در کوله ات همه چیز داشتی. غرور کمترینش بود. جاده آن را از تو گرفت. حالا در کوله ات جا برای خدا هست."

و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت. دست های مسار از نور پر شد و چشمانش از نور پر شد و چشمانش از حیرت درخشید و گفت:" هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفته این همه یافتی."

درخت گفت:" تو در جاده رفتی و من در خودم و نوردیدن خود دشوارتر از نوردیدن جاده هاست."

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۲۲
م.الف.ی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی