سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

اشعار و متن های کوتاه

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۵۷ ب.ظ

 *رو به رویم بودی، گرمی دستانت دست من را حس کرد، یک تبسم بر لب، قصه ها ساخته بود،

بازوانت همه چیزم شده بود،  

و نگاهت گاهی آنقدر نورانی که چراغم شده بود.



*خداجافظ پرده نشین محفوظ گریه ها

حالا دیدار ما به نمی دانم آن کجای فراموشی، دیدار ما اصلا به هوای هز چه بادا باد، دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند.

         


دیدار ما به همان سرعت معلوم و دلنشین تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید...

تا چراع و شب و ستاره ها بدانند که دیگر ملالی نیست و دیگر سفارشی....

*باورت بشود یا نه

روزی می رسد

که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد

برای نگاه کردنم ، خندیدنم

و حتـــی اذیت کردنم

برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی

روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود

می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد



*با من بیا.... دست در دست من بگذار....
می دانم دشواری این راه جز یافتن تو با تو بودن هم هست. بهایش را خواهم پرداخت.
  

                                           
این ها تنها با آوازهای ما در طول راه معنا می شود
ذویاهایت را آواز کن... هر گونه که هست....
با آوازهای ما چونان دیروز جهان نیز با تمام آموزه هایش در فراسوی جاده ها خواهد ماند.
تو آواز خودت را بخوان... من هم کلمات خودم را سر خواهم داد... این راه به وسعت تمامی ترانه های ماست.
با من بیا... شاید که هیچ گاه یکسان باشیم ... اما با هم یگانه خواهیم شد چونان دو قطره آب...

*سرخ؛ سپید، خاکستری، آبی، بگذار باشد... این رنگ من است.... بودن خود فضیلتی بزرگ است
بودنی رها از رنگ های زمینه، رها از پیچیدگی ها، رها از بازی ها...
می خواهم باشم... همانگونه که هستم، در کنار تو، بیرون بازی، بیرون هیاهو، بیرون گمگشتگی...
زندگی را دور نزنیم... بودن نیاز به این همه بازی ندارد.
صمیمیت و مهربانی، دوستی، عاشقی... بدون بازی هم پیش خواهد آمد.
بازی ها را رها کنیم زندگی خود در پیش روی ماست.

*این نفس ها به خدا ارزان نیست...
                                        برنمی گردد هیچ...
شاید امروز چو بگذشت نباشم فردا.....  آ ه .... شاید که نبینی دگرم!

                             
*می نویسم دیدار، تو اگر بی من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار...
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم.... اگر از یاد تو یادی نکم می شکنم...

           


*چقدر از دست این روزگار دلگیرم، فقط خودم می دونم و خدایی که مب گویند در این نزدیکی است....
اما من در این نزدیکی ها جز کسانی که هر کدام به نوعی مرا میازارند هیچ ندیده ام...
نمی دانم... شاید خدا به آن ها نزدیک تر است تا من....

        

*به گمانم تو را در صف صحبت آرزویی دور دیدند. حالا همة همسایه ها می دانند که من هر غروب به حستجوی عکس کوچکی از تو بالای کارنامه سال آخرت هی گنجه و پشت و روی خانه را در خواب خاطره می گردم.
دیدی شبی در حرف و حدیث بی فردا گمت کردم!؟
دیدی در دقایق دیر باور پر گریه گمت کردم!؟ دیدی آب آمد و از شب و دریا گذشت و تو نیامدی!؟
حرف ما بسیار وقت ما اندک، آسمان هم که بارانی است. تا نگاه می کنی وقت رفتن است، پیش از آن که با خبر شوی لحظه عظیمت تو ناگزیر می شود.
آه! ای دریغا همان حسرت همیشگی چقدر زود دیر می شود.



*هنوز هم هی سرت را بالای ستاره می گیری. پشت این آسمان باز آسمانی دیگر است: 1ر از ستاره
پشت این آسمان باز آسمانی دیگر است: پر از واژه و پری.
لبخند زبان لل نهاین، همین اختلاط اشاره و لبخند است.
آینه، تو چرا از خواب دیشبت هی برای آینه سخن می گویی؟ آینه... تعبیر همین معانی آسان ماست.
                                  باور کن... باور کن.... باور کن... باور کن



*اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدا با من است، که فرشته ها برایم دعا می کنند، که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد،
یادم باشد که قاصدکی در راه است، که بهار نزدیک است، که فردا منتظرم می ماند....   که من راه رفتن می دانم و دویدن و جاده ها قدم هایم را
شماره خواهند کرد....            اگر روزی  دلم گرفت یادم باشد که خدا با من است، همین نزدیکی هاست و من تنها نیستم.

* ابن روزها می گذرد. احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند، احساس می کنم که مرا از عمق حاده های مه آلودیک آشنای دور صدا می زند.
آهنگ آشنای صدای او مصل عبور نور، مثل گذر نوروز و مثل آمدن روز است.
روزی که این قطار قدیمی در بستر موازی تکرار لحظه ای را بی بهانه متوقف می کند تا که چشم های خسته مه آلود از پشت پنجره تصویر ابرها را در قاب و تصویر واژگون جنگل را در آب بنگرد، آن روز پرواز دست های صمیمی در جستجوی توست!


*زندگی یعنی خوشبختی، یعنی رفاه، یعنی آسایش،یعنی آبی آرام دوست داشتنی.
می گویند زندگی یعنی خنده، یعنی قهقهه، یعنی شادمانی، یعنی یک قرمز چشم نواز مهیج.
می گویند زندگی یعنی امید، یعنی رسیدن، یعنی یک سبز روح نواز همیشگی.
این را همه می گویند و نمی گویند که زندگی یعنی نداشتن و به دست آوردن، جستن و یافتن، رفتن و رسیدن.
زندگی یعنی گاهی پیدا نکردن، نرسیدن، زمین خوردن.
زندگی یعنی گریه پری روز، حادثه دیروز، از دست دادن امروز، خنده فردا..... زندگی یعنی آبی گاهی آرام و گاهی ناآرام دریا!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۰۲
م.الف.ی

نظرات  (۲)

جالب بود
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۵۸ سید مصطفی هاشمیان
زیبا بود ولی زیادی غمگین بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی