سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

آخرین جرعه این جام

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ب.ظ

همه می پرسند چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمه دلکش برگ؟ چیست در باری آن ابر سفید، روی این آبی آرام بلند که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خنده جام؟ که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟


نه به ابر، نه به آب، نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند،‌ نه به این خلوت خاموش کبوترها، نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،‌من به این جمله نمی اندیشم.

من مناجات درختان را هنگام سحر، رقص عطر گل یه ابر هوا را،خ را با یاد،‌ نفس پاک شقایق را با در سینه کوه، صحبت چلچله ها را با صبح، نبض پاینده هستی را در گندم زار، گردش رنگ و طراوت را در گونه گل، همه را می شنوم، می بینم.

من به این جمله نمی اندیشم! من به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی، تک و تنها به تو می اندیشم.

همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم. تو بدان این را تنها تو بدان! تو بیا، تو بمان با من، تنها تو بمان!

چای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب. من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند. اینک این من که به پای تو درافتادم باز، ریسمانی کن از آن موی دراز. تو بگیر، تو ببند! تو بخواه، پاسخ چلچله ها را، تو بگیر!

قصه ابر هوا را، تو بخوان! تو بمان با من تنها تو بمان. در دل ساغر هستی تو بجوش. من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست، آخرین چرعه این جام تهی را تو بنوش!

                                                                                                                                                                                             شعر از فریدون مشیری

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۰۵
م.الف.ی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی