سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

سایه روشن

سیاسی- فرهنگی ادبی

گنجشک

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۵۲ ب.ظ

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هربار به فرشتگان اینگونه می گفت:" می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد."

   

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای  از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ولی گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:" با من سخن بگو از آنچه بر یسنه ات سنگینی می کند."

گنجشک گفت:" لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود، سرپناه بی کسی ام و تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پرگشودی. گنجشک در خدایی خدا ماند. خدا گفت:‌و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی."

 ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت و  اشکی در چشمان گنجشک نشسته بود جاری شد و های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۲۱
م.الف.ی

نظرات  (۲)

بلا رحمتی است از جانب خدا که مقزبان درگاهش را بیشتر مبتلا می‌سازد.
برای رسیدن به مدارج بالاتر باید از گذرگاههای سخت‌تری عبور کرد.
ای کاش این را بفهمیم و خدا را به خاطر موهبتهایش سرزنش نکنیم.
این همان دست نگه دارنده خداست که باید در هر حالی آن را دید
حتی زمانی که احساس میکنیم همه دربها به رویمان بسته شده باز هم خدا آنجاست و مراقب ماست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی